بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

برای پسرم بردیا

بردیا تب دارد

بردیا جونم شب واکسن 6ماهگیت یعنی دیشب خیلی تب داشتی مثه یه سیب قرمز شدی بودی به بابایی گفتم بردیا رو بزاریم تو هفت سین مثه سیب قرمز خوشرنگ و خوشمزه شده الهی مامی بمیره برات که هم پات درد می کرد هم بی حال بودی اینم از آخر سال ما اون از اون چشم من اینم از واکسن تو ......... ...
29 اسفند 1390

عکسهای آخرین روز سال 90

امروز 29 اسفند 1390 آخرین روز سال 90 بابایی بردت تو حیاط آخه آفتاب خوبی افتاده بود تو حیاط حالت هم بهتر شده و تبت قطع شده عزیز دلم شب می ریم خونه مامان مینو تا سبزی پلو با ماهی شب عید بخوریم دیشب هم بابا منصور اومد و برات عیدیت رو آورد آخه امروز صبح رفتن شمال و تا 5 عید نیستن. ...
29 اسفند 1390

واکسن 6 ماهگی

امروز مامان مینو و دائی علی اومدن دنبالمون و رفتیم واکسن 6 ماهگیت رو زدیم عزیزم..... یه خورده گریه کردی و زود آروم شدی از ساعت 10 هم که اومدیم خونه برات کمپپرس یخ گذاشتم و قطره استامینوفن دادم بهت خدارو شکر الان خوبی راستی امروز 6 ماهت هم تموم شد قربونت برم پس فردا هم عید و دارم سفره هفت سین و می چینم بابایی هم 4 تا ماهی خردیه بود که 3 تا مردن طفلکیا......                                                ...
28 اسفند 1390

اولین آتلیه

دیروز 25/12/90 من و تو بابایی و ساینا رفتیم آتلیه که ازت کلی عکس گرفتیم با لباس عیدت و کلی فیگورهای خوشگل خوشگل حالا عکسات آماده بشه حتما میذارم تو وبلاگت امروز هم که چنگ زدی تو چشم مامی الان 4 ساعت گذشته هنوز خوب نشده همین جور می سوزه و اشک میاد فردا هم وقت واکسنته نمی دونم با این چشمم چی کار کنم 3 روز دیگه هم عید نوروزه واییییییییییی چشمم مامان مینو هم اومده پیشمون چون واقعا چشمم باز نمی شه حالا دیگه مامی و میزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   واییییییییییییییییییییییییییییییییییی چشمممممممم ...
26 اسفند 1390

اولین سوپ

امروز یعنی 23 اسفند 90 به عبارتی چهارشنبه سوری اولین سوپ رو میل کردین. مواد سوپ : ماهیچه گوسفند - سیب زمینی - هویج - گشنیز - برنج بردیا خیلی سوپ و دوست داشتی حالا به مرور زمان همه چی به سوپت اضافه می کنم قربونت برم راستی امروز با مامان طاطا دکتر هم رفتیم همه چیزت عالی بود فقط زیاد قد و وزن اضافه نکردی قد : 64     وزن : 800/7 شب هم مهمونی دعوتیم خونه خاله بابایی به مناسبت چهارشنبه سوری .   ...
23 اسفند 1390

بردیا در آخرای 6 ماهگی

پنجشنبه 18 اسفند تولد بابایی بود که من برای خودمو بابایی تولد گرفتم البته یه جورایی تولد 6 ماهگی شما هم بود همه خاله ها و دائی ها و مامان مینو بودن کلی خوش گذشت عزیزم توام کلی پسر خوبی بودی . کمتر از 10 روز مونده تا عید نوروز . راستی مامی بهت آب میوه داده و تو خیلی خوشت اومده از میوه ها هم عاشق نارنگی و موز شدی برات پوره هلو هم گرفتم که شکمت خوب کار کنه آخه یبوست شدی هههههه اینم چند تا عکس از آخرای 6 ماهگیت ...
20 اسفند 1390

بردیا زرنگم می شینه ........

امروز صبح مامان طاطا اومد یه سری به ما بزنه داشتیم با همدیگه حرف می زدیم و توام بغل من بودی که همین جوری گذاشتمت رو مبل که امتحان کنم ببینم می شینی یا نه که مامان طاطا هم همش می گفت نه نذار زوده الان که نمی شینه به مهره هاشم فشار میاد که یه دفعه مارو سوپرایز کردی و نشستی من کلی جیغ زدم و ماما طاطا هم هی می گفت ماشاءا... تازه یه کممم نشستی تقریبا 10 دقیقه شد اینم از عکساش پسر خوشگل و زرنگم آفرین یعنی عاشقتمممممممممممممممم 11 اسفند 1390 آقا بردیا زرنگ تو سن 5 ماه و 13 روزگیش نشست. ...
11 اسفند 1390

خونه تکونی

از سه روز پیش خونه تکونی و شروع کردیم تا دیروز که بالاخره تموم شد البته یه مقداریش مونده اما کارهای اصلی تموم شده فقط مونده ملحفه ها و فرشها ..... مامان مینو اومده بود کمکم البته بیشتر تو رو نگه داشت منم کارهارو انجام دادم پارسال نتونستم زیاد کاری بکنم آخه تو سه ماهه تو دلم بودی عزیزم. پسر گلم تازگی ها صداهای عجیب و غریب از خودت در میاری مثه استارت زدن ماشین عه عه عه عه 5 شنبه هفته پیش رفتیم خیابون بهار برای جنابعالی لباس عید خریدیم کلی لباس داریا ولی خب به خاطر شگومش رفتیم و برات خریدیم عجب تبپی زدی بردیا کلی دخترها عاشقت می شن ههههههههههه راستی مامانی هم دیگه سرکار نمی ره و پیشت می مونه قربونت برم   اینم ی...
10 اسفند 1390

بازم ذکتر

دیروز یعنی 29 بهمن 90 من و مامان طاطا و تو رفتیم دکتر تکیار آخه چند روزی بود که دوباره بالا میاری و نا آرومی می کردی و شبها خواب نداری عزیز دلم خلاصه دکتر شیرت رو عوش کرد و شیر رژیمی به نام ایزومیل بهت داد خدا کنه بهت بسازه و مشکلت رفع بشه عزیزم خیلی نگرانتم وزنت : 200/7 کیلو       قدت : 63      دور سر : 41 بود عزیزم الانم داریم دوتایی فریدون فروغی گوش می دیم و توام زدی زیر آواز روحش شاد.............. تو بزرگی مثه اون لحظه که بارون می زنه       تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه تو مثه خواب گل سرخی لطیفی مثه خواب     من همونم...
2 اسفند 1390
1